سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که با دست کوتاه ببخشد او را با دست دراز ببخشند [ مى‏گویم : معنى آن این است که آنچه آدمى از مال خود در راه نیکى و نیکوکارى بخشد ، هرچند اندک بود خدا پاداش آن را بزرگ و بسیار دهد ، و دو دست در اینجا دو نعمت است و امام میان نعمت بنده و نعمت پروردگار فرق گذارد ، نعمت بنده را دست کوتاه و نعمت خدا را دست دراز نام نهاد ، چه نعمتهایى خدا همواره از نعمتهاى آفریدگان فراوانتر است و افزون چرا که نعمتهاى خدا اصل نعمتهاست و هر نعمتى را بازگشت به نعمت خداست و برون آمدن آن از آنجاست . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :31
بازدید دیروز :0
کل بازدید :48954
تعداد کل یاداشته ها : 370
103/9/10
2:56 ع
موسیقی

پرواز های آسمانی علی(ع)
پروازهای آسمانی علی (علیه‌السلام)
            مرحوم ابن بابویه از جناب سلمان فارسی ، صحابی بزرگوار حضرت پیامبرگرامی (صلی الله علیه وآله) نقل می کند ، نزد سید و مولای خود ، امیرالمومنین (علیه‌السلام) ، نشسته بودم ، درست در همان زمانی که مردم با عمر بن خطاب بیعت و تعهد کرده بودند، غیر از من حضرت حسن بن علی المجتبی علیهاالسلام و محمد بن حنیفه و محمد بن ابی بکر و عمار یاسر و مقداد اسود نیز در خدمت حضرت علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) حاضر بودند و از هر جا سخنان می گذشت .
امام حسن (علیه‌السلام) رو به پدر کرده پرسید، یا امیرالمومنین ، حضرت ملکِ وَدود، سلیمان بن داود را سلطنتی داده ، آیا از آن عطیّه قدری و نصیبی به سیّد اوصیای بعد نبیّ رسیده است ؟
شاه سریر ولایت تبسّم کرده فرمود که قسم به آن معبودی که دانه خشک را در زمین، سبز می‌گرداند و قسم به آن قادری که آدم را از خاک تیره آفرید، که آنچه خدای تعالی به پدر تو داده به هیچ یک از اوصیای گذشته نداده و بعد از این هیچ‌کس نیز به این کرامت فائز نخواهد شد ، پس امام حسن (علیه‌السلام) و حضار التماس نمودند که یا امیرالمومنین می خواهیم ، گوشه ای از آنچه را که حضرت واهب العطیات به شما موهبت کرده مشاهده کنیم و به چشم خود ببینیم تا موجب ازدیاد ایمان و باعث تقویّت علم و ایمان ما گردد.
سیّد اوصیاء (علیه‌السلام) فرمودند: همان که خواهید عمل می کنم و مقداری از انبوه عطایای حضرت حق و عزتی که به من کرامت فرموده را بر شما ظاهر سازم .
سپس حضرت امیرالمومنین برخاستند ، دو رکعت نماز اقامه کردند و کلماتی چند بر زبان معجزه بیان فرمودند ، که هیچ یک از حضار فهمیدن آن نتوانستند و از آن محل به میان (فضای باز) خانه آمدند ، دست مبارک خود را به جانب مغرب دراز کرده بعد از لمحه‌ای (زمان کوتاهی ) دست به زیر آوردند، برکف دست مبارک ایشان دو قطعه ابر آسمانی دیدیم .
سلمان گوید که ما همه از آن دو پاره ابر شنیدیم که هر یک از کف جدا شدند گفتند :
اشهدان لااله‌الاالله و اشهدان محمدرسول الله و انکّ وصی نبی کریم من شکّ فیک هلک و من تمسّک بک فقد سلک سبیل النجاهًْ.
شهادت می دهم که غیر از الله خدای دیگری نیست و شهادت می دهم به اینکه محمد رسول خداست و شهادت می دهم که تو وصیّ نبیّ کریم هستی ، هر کس در وصایت و خلافت توشکّ کند هلاک می شود و هر که دست تمسک به وجود تو برآورد ، به راستی به طریق نجات خواهد رسید.
سپس دیدم که آن دو پاره ابر همچون قالیچه پهن شدند و در کنار یکدیگر قرار گرفتند و از آن ابر بوی مشکِ خاصّی به مشام اهل ایمان می رسید. سپس حضرت فرمودند : برخیزید و بر این بساط بنشینید، ما همه برخاسته بر یک بساط نشستیم و آن حضرت به تنهایی برابر دیگری نشسته .
حضرت کلماتی بیان داشتند که این بار هم هیچ کس از لفظ و معنای آن چیزی نفهمید و حضرت به ابر اشاره و امر کردند که ای ابر به جانب مغرب روانه شو ، که ناگاه بادی به زیر آن دو ابر در آمده و ابر را به آهستگی تمام برداشته و به سوی هوا برد. ما در آن موقع چون به آن حضرت نگاه کردیم ، دیدیم که دو جامه‌ی زرد پوشیده اند و تاجی از یاقوت سرخ بر سر دارند و نعلینی که بند آن از یاقوت آبدار بود در پای داشتند و انگشتری از مروارید سفید برّاق که روشنی آن چشم را خیره می ساخت در انگشتان بود و به کرسی از نور نشسته بودند.
امام حسن (علیه‌السلام) از پدر سوال کردند : ای پدر بزرگوارم ، همه مخلوقات سلیمان را به جهت انگشتری اطاعت می نمودند ، شما را به کدام سبب اطاعت می کنند ؟
حضرت سید اوصیای بعد نبی امیر المومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : « یا ولدی انا وجه الله و انا عین الله و انا لسان الله الناطق فی خلقه و انا ولی الله و انا نور الله الذی لایطفی و انا باب الله الذی یوتی منه و انا حجّهًْ الله علی عباده و انا کنزالله فی ارضه و انا قسیم الجنّه و النّار و انا سدِ ذی القرنین و انا جعلتهما له »
ای فرزندم ،
وجه الله منم ،
و عین الله منم ،
و لسان الله گویای در خلق منم ،
و ولی الله منم ،
آن نوری که هرگز خاموش نشود منم،
و آن دری که از آن در عطا می شود منم،
و من حجت خدا بر مردم هستم،
و من گنج خدا در زمین هستم ،
قسمت کننده بهشت و دوزخ منم ،
و سدی که ذوالقرنین بسته بود منم که دو قرن را از برای اسکندر قرار داده بودم.
می خواهی که خاتم (انگشتر) سلیمان نبیّ را به تو عرضه بدارم و ایشان دست در بغل کرده ، انگشتری بیرون آوردند از طلای احمر و یاقوت سرخ و فرمودند : ای فرزندم این خاتم سلیمان است  و این هم اسامی ما است که روی آن نقش کرده اند.
سلمان گوید ، تعجب حاضرین بسیار شد تا حدّی که گویا دیگر آن امام را نمی شناختند.
حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : وقوع چنین چیزها در من عجیب نیست ، به خدا سوگند ، امروز آنچه را پیش از این ندیده بودید بنمایانم .
سپس امام حسن (علیه‌السلام) گفتند : آرزوی ما این است که سد ذوالقرنین را به ما بنمایانی .
پس آن حضرت باد را امر فرمود که ما را به طرفی که فرزندم حسن (علیه‌السلام) می خواهد ببر. همزمان با این کلام آوازی از باد چون صدای رعد به ما رسید ، باد دو پاره ابر و ما را برداشت و به هوا برد ، امیرالمومنین بر کرسی نور نشسته از پی ما می آمدند تا باد ما را به کوهی بلند رسانید .
درختی عظیم بر آن کوه بود خشک شده و برگ‌های آن ریخته بود ، یکی از حاضرین پرسید؛ یا امیر المومنین ، به این درخت چه رسیده که برگ‌هایش ریخته است ؟
آن حضرت فرمودند : که از خود او بپرسید ، تا حال خود بگوید حضرت امام حسن (علیه‌السلام) سبقت جسته از آن درخت رنجور سوال کردند که « مالَکِ اَیَّتُها الشَّجَرَهًْ » - تو را ای درخت چه شده است که سبزی از تورفته و برگ های تو ریخته است ؟
درخت جواب نداد.
امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند: «اجیبیهم باذن الله تعالی ایتها الشجرهًْ و اخبریهم بخبرک» ای درخت به اجازه خداوند جواب ایشان بده و اخبارت را برسان.
سلمان می گوید که به خدا قسم که آن درخت متکلم شده و گفت : لبیک ، لبیک یا وصی رسول الله و خلیفته من بعده حقا»
ای وصی رسول خدا و خلیفه بر حق بعد از او .
درخت امام حسن را خطاب کرد و گفت : ای ابا محمد ، هر شب وقت سحر پدر شما نزد من می‌آمد و دو رکعت نماز اقامه می کرد و به تسبیح و تهلیل و تقدیس حق تعالی مشغول می شد و باز می‌گشت و در آمدن و رفتن بر کرسی از نور و در میان ابری سفید می بود که از آن بوی مشک به مشام می رسید و من از استشمام روح افزای آن حضرت و آن نور سرسبز و باطراوت می بودم.
اکنون چهل شب شده است که ایشان تشریف ارزانی نفرموده‌اند و مرا از مفارقت پدرشما ، حالم به این مرتبه رسیده ، اگر از او استدعا کنی ، تا لطف خود را از این مهجور دور ندارد ، قطعاً آمدن او مرا به حال خود باز می آورد.
پس شاه ولایت به نزد آن درخت رفته دو رکعت نماز گذارده ، دست مبارک بر آن درخت مالیدند.
سلمان گوید به خدا سوگند ناله مشتاقانه‌ای از آن درخت بر خاست و در دم سبز شد به حدی که بزرگتر شد و میوه برآورد.
پس آن حضرت بر کرسی خود قرار گرفت ، باد ما را برداشته بلند شد ، به حدی که تمام دنیا در نظر ما به مقدار سپری (اسلحه دفاعی ) می نمود و در هوا فرشته ای را دیدیم که سر او در زیر قرص آفتاب بود و پای او در قعر دریاها محدود بود و یک دست او در مشرق و دست دیگرش در مغرب بود.
از حضرت امیر المومنین پرسیدم که آن فرشته کیست ؟ ایشان فرمودند که این فرشته ای است که به حکم خداوند ، من او را در این موضع نصب کرده ام و به تاریکی شب و روشنی روز موکل ساخته ام و تا روز قیامت این چنین خواهد بود.
سپس باد ما را ببرد و به نزد قوم یاجوج و مأجوج رسانیده و آن حضرت به ابر خطاب کردند :
«اِهْبِطیِ تحت هذاالجبل» ، در زیر (دامنه)این کوه فرود بیا .
آن کوه ، کوهی بود ظلمانی که گویا شبی بود سیاه و بوی دود از آنجا به مشام می رسید ، یأجوج و مأجوج را دیدیم و از کثرت ایشان تعجب نمودیم و ایشان را در سه گروه دیدیم ، اولین گروه که طول قامت بیست گز و دومین گروه قدشان صد گز و عرض آن هفتاد گز و گروه سوم که یک گوش را لحاف و گوش دیگر را تشک کرده بودند.
یکی از ما از آن حال پرسید.
حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) پاسخ دادند : حاکم این جمع نامحصور من هستم و همه اینها در حکم من هستند . سپس حضرت علی (علیه‌السلام) کلمه‌ای به باد گفتند و باد ما را برداشته به کوه قاف رسانید ، کوهی دیدیم چون یاقوت سرخ که محیط همه دنیا بود و فرشته‌ی به شکل آدمی بر او موکل بود ، در زمانی آن فرشته را چشم بر امام علی (علیه‌السلام) افتاد گفت : السلام علیک یا امیرالمومنین ، پس از آن رخصت از آن حضرت طلبید که مطلب خود را عرض کند آن حضرت فرمودند : من بگویم چه می‌خواهی یا تو می گویی . فرشته گفت : شما بفرمائید؛ حضرت امیرالمومنین (علیه‌السلام) فرمودند که رخصت زیارت برادر و مصاحبت وی را می خواهی ، رخصت دادم پس فرشته گفت : بسم الله الرحمن الرحیم و راهی شد .
سپس درخت دیگری دیدیم چون درخت اول و به همان طریق سوال و جواب واقع شد .
درخت گفت : در ثلث اول هر شب ، امیرالمومنین نزد من می آمد ، پس از نماز و تسبیح و تقدیس  بر اسبی سوار شده می رفت و من سبز و خرّم می بودم و هم اکنون چهل روز است که ایشان بنا به حکمتی که خود صلاح می دانند ، فیض قدوم خود را از من باز گرفته و تن من این چنین گداخته و برگ‌هایم ریخته و این همه از درد مفارقت اوست . حضرت امام حسن تقاضا نمود و حضرت امیرالمومنین دست مبارک بر آن درخت کشیدند و درخت گفت :
«اشهدان لااله الاالله و اشهد ان محمداً رسول الله و انک امیرالمومنین فی الائمه المبارکهًْ و وصی رسول رب العالمین من تمسک بک بخی و من تلف عنک هوی»
شهادت می دهم که معبودی جز الله نیست و شهادت می دهم که محمد رسول خداوند است و شهادت می دهم به اینکه شما امیر مومنین در امامان مبارک و پاک نهاد هستید و وصی پیامبر خداوند رب العالمین هستید و هر کس به شما تمسک جست نجات پیدا می کند و هر کس از شما تخلف کرد سقوط خواهد کرد .
سپس آن درخت هم‌ ، چون درخت قبلی سبز و خرم شد و طراوت یافت و ما ساعتی در زیر آن آرام گرفته ، پرسیدیم که یا امیرالمومنین آن فرشته به کجا رفت ؟
امیر المومنین فرمودند: دیروز بر کوه ظلمت عبور نمود فرشته ای که بر آن موکل است رخصت زیارت آن فرشته طلبیده بود امروز این رفت که تدارک آن برادر نماید ، یکی از یاران گفت مگر ملائکه به اذن شما از محل و مکان خود حرکت می کنند؟
حضرت سیداوصیاء امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند: به خدائی که آسمان را بدون ستون برافراشته است قسم ، که هیچ یک از ملائکه بی رخصت من از جای خود حرکت نمی کنند و بی اذن من به قدر نفسی ! از جا جنبش نمی نمایند، مگر آنکه حضرت عزت به برق غضب خود آنها را بسوزاند و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او فرزندم حسین و بعد از او نُه تن از اولاد او که نهم ایشان « قائم آل محمد » است . این حال و قدرت و جواز را دارند و هیچ ملکی از ملائکه مقرّبین را حدّ نباشد که یک نفس بی اراده ایشان برآورد.
پس یکی از ما ، نام فرشته ای که موکل آب است پرسید حضرت امام علی علیه السلام فرمودند : «برخائیل» نام دارد، من گفتم یا امیرالمومنین مگر نه اینکه دیروز ما در طول روز در خدمت شما بسر می بردیم؟ پس در کدام وقت فرصت نزول اجلال در آن کوه شده بود؟
حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : چشم خود را بپوشانید ، پوشاندیم، پس امر به گشودن نمود ، چون چشم گشودیم خود را در مملکت دیگر یافتیم ، گفتیم « هذا شی‌ءٌ عجیب» حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند: امر ملکوت در قبضه‌ی اقتدار من است که شما را طاقت بر اطلاع آن نیست معهذا من در خوردن و نوشیدن و نکاح مانند دیگر بندگان ، بنده مخلوق هستم ، اگر اندکی از آنچه را من می دانم شما بدانید ، دل‌های شما تاب شنیدن آن نیاورد و بدانید که اسم حق تعالی هفتاد و سه حرف است و نزد آصف تنها یک حرف بود و نزد من هفتاد و دوحرف است و یک حرف علم غیب است که مخصوص به ذات اوست ، «لاحول ولاقوهًْ الابالله العلی العظیم» ، شناخت مرا هر که شناخت و منکر شد هر که مرا منکر شد .
سپس حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) آن ابر را امر نمود که ما را به باغی رسانید که در خرمی و سبزی با روضه‌ی جنان برابری می نمود و در آنجا جوانی را در میان دو قبر مشغول به نماز دیدیم گفتیم یا امیرالمومنین این جوان کیست ؟
حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : او برادر صالح نبی است و این دو قبر از آن پدر و مادر اوست و چون چشم صالح بر صالح المومنین علی (علیه‌السلام) افتاد او بی تابانه پیش آمد و سینه به کینه آن حضرت را بوسه داد و گریه کنان به شکوه و گلایه آمد و همواره آن حضرت او را تسلّی می دادند .
پرسیدم یا مولا ، او چرا گریه می کند . حضرت مولانا امیرالمومنین فرمودند: از خود او بپرسید.
امام حسن (علیه‌السلام) گفتند : ایهاالعبدالصالح چه چیز تو را می گریاند ، صالح نبی پاسخ داد ، اینکه پدر شما و مولای ما هر روز وقت طلوع صبح به نزد من می آمد و با هم نماز می خواندیم و این نماز باعث نشاط و رغبت من در عبادات بود ، ولی امروز دو روز شد که ایشان تشریف نیاوردند و من امروز چون ایشان را دیدم طاقتم نماند.
 ما گفتیم ؛ یا امیرالمومنین ، این عجیب تر است که ما هر روز صبح در خدمت شما به سر می بردیم پس چگونه بی اطلاع ما به اینجا آمده اید و با حضرت صالح پیامبر نماز خوانده اید؟
ایشان فرمودند: آیا می خواهید که حضرت سلیمان پیامبر خدا را زیارت کنید؟
گفتیم : بلی ، یا امیرالمومنین . این آرزوی ما است.
پس شاه ولایت روانه و ما در خدمتش به بستانی رسیدیم که کس مانند آن ندیده و نشنیده آ‌ب‌های جاری و مرغان خوش زبان و پرندگان زیادی حاضر بودند ، چون چشم آن مرغان بر حضرت حیدر، وصیّ مصطفی افتاد، دور او را گرفته پر می زدند و طواف می کردند و در میان بستان تختی از فیروزه دیدیم و جوانی بر آن خوابیده و دست ها بر سینه خود نهاده و دو مار بر بالای سر و پایین پای او قرار گرفته چون مارها حضرت علی (علیه‌السلام) را دیدند ، در جلوی پای او غلطیدند.
ما گفتیم ، یا امیرالمومنین این جوان کیست ؟
حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : این حضرت سلیمان است ، سپس حضرت امیرالمومنین (علیه‌السلام) انگشتری را از انگشت خود بیرون آورده و در انگشت آن جوان خوابیده قرار دادند و خطاب به او گفتند : «قم باذن الذی یحیی العظام و هی رمیم »
در همان لحظه ، سلیمان برخاسته و گفت :
اشهد ان لا اله الاالله وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً عبده‌ و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لوکره المشرکون و اشهدانک وصی رسول الله حقاً الهادی المهدی الذی سئلت الله تعالی به و به محبته و بمحبهًْ اهل بیته آتانی الله الملک» .
گواهی می دهم که معبودی غیر از خدا نیست او یکی است و شریک ندارد و به راستی که محمد بنده او و فرستاده اوست و خداوند محمد را ارسال کرد تا هدایت و دین حق را ظاهر کند اگر چه مشرکان به او کراهت داشته باشند و شهادت می دهم که همانا شما (علی علیه‌السلام ) وصیّ برحقّ رسول خدا هستید، و شما هدایت کننده‌ی هدایت یافته هستید همان کسی که من به وسیله محبت اهل بیت او از خداوند بلند مرتبه هر چه خواستم ، و خداوند منّان مرا (سلیمان ) ملک ( پادشاهی و پیامبری) عطا کرد ، (که مثل این سلطنت دینی و زمینی را به هیچ یک از اولاد آدم نداده بود و اگر محبت شما را شفیع نمی ساختم آن موهبت نصیب من نمی شد .
پس مدتی آن سرور کائنات و مولای ممکنات و سید هر دو جهان حضرت امیرالمومنین در نزد سلیمان بنشست و ما به پابوس آن پیغمبر بزرگوار الهی مشرّف شدیم .
سپس سلیمان را وداع گفته برخاستیم و سلیمان نیز به همان حال اول خود بازگشت و از حضور حضرت علی (علیه‌السلام) پرسیدیم ، که یا امیر ، شما را چه علمی است به آنچه که در پشت کوه قاف می‌باشد؟
حضرت حیدر کرار پاسخ فرمودند ؛ که خلاق عالم خداوند کریم در عقب کوه قاف چهل عالم آفریده که هر عالمی چهل برابر دنیای ما است و علم من به ماورای قاف همچون علم من است به حال همین دنیا و آنچه در دنیا است و بعد از رسول خدا حافظ و نگهدارنده عالم ها من هستم و همچنین بعد از من اولاد من حافظ این عالم ها و حافظ شریعت نبوی و وارث علوم مصطفوی تا روز قیامت خواهند بود و من به راههایی که در آسمان‌ها است داناتر هستم از راه‌هایی که در زمین است و ما مخزن مکنون و الهی هستیم و ما اسماء حسنای الهی هستیم که چون خدا را به این اسماء بخوانند خداوند اجابت کند و صاحب آن نامهایی که بر عرش و کرسی نوشته شده است ، ما هستیم و ما قسمت کننده بهشت و دوزخ هستیم ، ملائکه آسمانها ، تقدیس و تسبیح و تهلیل و توحید الهی را از ما آموخته اند ، و ما آن اسم‌هایی هستیم که چون حضرت آدم صفی به آن تعلیم گرفت توبه اش قبول شد و من این امور عجیبه و اسرار غیبیه را به برکت اسم اعظم می دانم که اگر به برگ زیتون چیزی به آن نویسند و در آتش اندازند آن برگ نسوزد و طراوتش سوی پژمردگی نرود و تاریکی شب و روز از برکت نام‌های ماست ، و اسامی بلند مرتبه ما را چون برصفحه آسمان نقش کرد بی ستون استقامت یافت و زمین به وسیله اسامی ما مسطح شد و چون اسامی ما را بر باد خواندند باد در حرکت آمد و آنگاه که اسامی ما را بر برق نوشتند نورانی و تابندگی پیدا کرد و وقتی آن را بر رعد رقم نمودند ، رعد خاشع شد و وقتی بر جبهه‌ی اسرافیل نقش کردند ، وی متکلّم به کلام «سبوحٌ قدوسٌ ربّ الملائکهًْ و الرّوح » گردید.
سپس حضرت به ما فرمودند ، چشم‌های خود را بپوشانید ، ما چشمان خود را پوشانیدیم ، سپس فرمود ، بگشائید و ما چشم‌های خود را گشودیم و خود را در شهری دیدیم متشکل بر بازارهای آبادان و قصرهای بلند مرتبه و مردمی در نهایت بلندی قامت و کمال استقامت و هر کدام چون نخلی بلند سپس حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : این گروه از بقیه قوم عاد هستند که در کفر و ضلالت و ظلم جهالت به سر می برند و ایمان به ربّ عالمین و روز حساب ندارند وشهر ایشان از شهرهای مشرق بود و من به امر خلاّق بی چون قلع و قمع مساکن ایشان نموده ، به این مکان نقل نمودم و شما ایشان را در اینجا ببینید و بر آن مطلع شوید که من داعیه دارم که با این گروه ، مقاتله کنم .
پس حضرت مولانا امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) آن قوم را به وحدانیّت خداوند و رسالت مصطفوی و ولایت خود راهنمایی کرد ایشان سرپیچیدند ، حضرت مکرر ایشان را به اسلام خواند ، همانطور امتناع ورزیدند ، پس بر ایشان حمله کرد و آنها بر وی حمله کردند بسیاری از ایشان را بکشت و چون خوف ما را مشاهده نمود ، نزد ما آمده دست مبارک خود را بر سینه ما مالید و خوف از دل ما خارج شد.
بار دیگر به صدای بلند ایشان را به ایمان و اسلام دعوت نمود ، ایمان نیاورند ، برق و صاعقه ظاهر شد چیزی چند می خواند که ما نمی فهمیدیم ، ما را چنان مشاهده می شد که این برق و صاعقه از دهان مبارک حضرت مولی الموحدین علی (علیه‌السلام) بیرون می آید و چنان صداهای هولناک پدید آمد که ما گفتیم ، البتّه آسمان بر زمین می افتد و کوه‌ها از هم می ریزد ، تا آنکه دیگر یک نفر از ایشان زنده باقی نمایند و چون از مجادله‌ی آن قوم فارغ شد رعد و برق برطرف شد .
ما استدعا نمودیم که یا امیرالمومنین ما را به وطن خود برسان که دیگر بیش از این طاقت و تحمّل نداریم .
سپس حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) آن ابر را طلبیده و ما بر آن ابر سوار شدیم آن حضرت متکلّم به کلامی شد و باد ما را به هوا برده به جائی رسانید که دنیا را به قدر درهمی دیدیم و بعد از آن لحظه ای نگذشت که خود را در منزل زمینی امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) دیدیم ، همان محلی که در آنجا حرکت و سفر بساط را آغاز نموده بودیم.
چون فرود آمدیم ، بانگ مؤذن را شنیدیم که اذان می گفت و ما اول صبح بعد از طلوع آفتاب راهی شده بودیم و در این پنج ساعت را پنجاه ساله را طی نموده بودیم و حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) چون ما را متعجّب دید فرمود :
به آن خدائی که نفس من به دست قدرت اوست که اگر بخواهید شما را در همه‌ی آسمان ها و زمین‌‌ها بگردانم بر آن قادرم و این همه قدرت عظیمه باذن خالق البریه و برکت خیر خلقه یافته ام و منم ولیّ و وصیّ آن حضرت در حین حیات و در زمان رحلت ولیکن اکثر مردمان نمی دانند .
سلمان رضی الله عنه گفت : لعن الله من غصب حقّک و مجدک و اعرض عنک و ضاعف علیه العذاب الالیم.1
 

1 – حدیقهًْ الشیعه – ص 393 .